روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم..
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
داستان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 558
|
امتیاز مطلب : 657
|
تعداد امتیازدهندگان : 196
|
مجموع امتیاز : 196