بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم گرچه میدانم كه عمری در غریبی زیستم .
مثل رودی بستر این خاك را طی كرده ام . تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم .
در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق . لب شكست از خشكی اما همچنان می ایستم .
دستهایت برگهای عمر سبزم را ربود .گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم .
ای فریماه شب تار یاریم كن تا بدانم سایه گمگشته ای از كیستم.....
:: موضوعات مرتبط:
شعر و قطعات ادبي ,
,
:: بازدید از این مطلب : 585
|
امتیاز مطلب : 672
|
تعداد امتیازدهندگان : 200
|
مجموع امتیاز : 200