نوشته شده توسط : MaryaM

 بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم گرچه میدانم كه عمری در غریبی زیستم . 

مثل رودی بستر این خاك را طی كرده ام . تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم .

در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق . لب شكست از خشكی اما همچنان می ایستم . 

دستهایت برگهای عمر سبزم را ربود .گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم .

ای فریماه شب تار یاریم كن تا بدانم سایه گمگشته ای از كیستم.....



:: موضوعات مرتبط: شعر و قطعات ادبي , ,
:: بازدید از این مطلب : 498
|
امتیاز مطلب : 524
|
تعداد امتیازدهندگان : 170
|
مجموع امتیاز : 170
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

 

خدايا....!!!!

 

 

 

دیشب خدا به خوابم آمد و حالم را پرسید



گفتم : ای بدک نیستم !



پرسید: چه چیزی را خیلی دوست داری؟



گفتم: بپرس چه کسی را



گفت: چه کسی را؟



گفتم ...



گفتم: خودت خوب میدانی، از تو میخواهم که او را به من برسانی



لبخند ملیحی زد و گفت: تلاشم را میکنم تو هم تلاشت را بکن



میخواست برود که پرسیدم : تو چه چیزی را خیلی دوست داری؟



گفت دوست دارم که گاه به یادم باشی؟



پرسیدم: چرا؟



گفت: چون من همیشه به یاد تو هستم



و او رفت و من گاه زمزمه میکنم : خدایا ... !
 




:: موضوعات مرتبط: شعر و قطعات ادبي , ,
:: بازدید از این مطلب : 263
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM


قبر مرا نيم متر کمتر عميق کنيد تا پنجاه سانت به خدا نزديکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهاي مرا به رايگان در اختيار اداره انگشتنگاري قرار دهيد.
به پزشک قانوني بگوييد روح مرا کالبدشکافي کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاري کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب يا گاز از داخل گور اينجانب کيدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذاريد تا هنگام دلتنگي، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسايي مرا لاي کفنم بگذاريد، شايد آنجا هم نياز باشد!
مواظب باشيد به تابوت من آگهي تبليغاتي نچسبانند.
روي تابوت و کفن من بنويسيد: اين عاقبت کسي است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنيد!
کساني که زير تابوت مرا ميگيرند، بايد هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهيد.
گواهينامه رانندگيم را به يک آدم مستحق بدهيد، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنيد تا همه به گريه بيفتند.
از اينکه نميتوانم در مجلس ختم خودم حضوريابم قبلا پوزش ميطلبم.
به مرده شوي بگوييد مرا با چوبک بشويد چون به صابون و پودر حساسيت دارم.
چون تمام آرزوهايم را به گور ميبرم، سعي کنيد قبر مرا بزرگ بسازيد که جاي جسدم باش .



:: موضوعات مرتبط: شعر و قطعات ادبي , ,
:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

یادم باشد...
یادم باشد حرفی نزنم که دلی بلرزد ، قلبی بشکند.خطی ننویسم که آزار دهد کسی را.
یاد باشد که همه دل و احساس دارند و تنها دل ما دل نیست.

یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و محبت ندهم ، دورنگی را با کمتر از صداقت جواب ندهم.

یادم باشد به دوستانم خیانت نکنم ، راز آنها را پیش دیگران فاش نکنم و در غیبت آنها جز به نیکی سخنی نگویم ، زیرا من باید به مفهوم مطلق انسان باشم.

یادم باشد بین افراد نفاق نیفکنم چون در مقابل وجدانم مسئولم

یادم باشد همیشه دست محبت را پیش بیاورم ، آخر انسان تشنۀ محبت است.

یادم باشد با تمام وجود مهرم را ، عشقم را ابراز کنم به آنان که منتظر محبت من هستند.

امید به زندگی را در دل تمامی انسانهایی که با آنها ارتباط دارم تقویت کنم.

دوست بدارم تا دوستم بدارند ، محبت کنم تا محبت ببینم.

آن زمان است که همچون پروانه دورم خواهند گشت و مرا دوست خواهند داشت.

یادم باشد که باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی نور بپاشم و مرهمی برای دل های شکسته باشم.

یادم باشد از چشمه در خروش بگیرم و از آسمان پاک زیستن را.

یادم باشد راست بگویم و از راستی نترسم و به دوستانم دروغ نگویم.

یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام...نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان و گذشتۀ خود.

یادم باشد زندگی را دوست داشته باشم.

یادم باشد که انسان هستم پس انسان بمانم.



:: موضوعات مرتبط: شعر و قطعات ادبي , ,
:: بازدید از این مطلب : 290
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

در آنجا بر فراز قله کوه

دو پایم خسته از رنج دویدن

به خود گفتم که در این اوج دیگر

صدایم را خدا خواهد شنیدن

به سوی ابرها ی تیره پر زد

نگاه روشن امید وارم

ز دل فریاد کردم کای خداوند

من او را دوست دارم ، دوست دارم

صدایم رفت تا اعماق ظلمت

به هم زد خواب شوم اختران را

غبار آ لوده و بیتاب کوبید

در زرین قصر آسمان را

ملائک با هزاران دست کوچک

کلون سخت سنگین را کشیدند

زتوفان صدای بی شکیبم

به خود لرزیده در ابری خزیدند

خدا در خواب رویا بار خود بود

به زیر پلکها پنهان نگاهش

صدایم رفت و با اندوه نالید

میان پرده های خوابگاهش

صدا صد بار نومیدانه بر خاست

که عاصی گرددو بر وی بتازد

صدا می خواست تا با پنجه خشم

حریر خواب او را پاره سازد

صدا فریاد می زد از سر درد

به هم کی ریزد این خواب طلایی؟

من اینجا تشنه یک جرعه مهرم

تو آنجا خفته بر تخت خدایی

مگر چندان تواند ا وج گیرد

صدایی دردمند و محنت آلود ؟

چو صبح تازه از ره باز آمد

صدایم از صدا دیگر تهی بود

ولی اینجا به سوی آسمانهاست

هنوزم این دیده امید وارم

خدایا این صدا را می شناسی ؟

من او را دوست دارم دوست دارم



:: موضوعات مرتبط: شعر و قطعات ادبي , ,
:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد