امروز دلم هواي با تو بودن كرده چشمانم شوق نگاه تو را دارد
كاش ميتوانستم لحظه اي ببينمت و دوباره در درياي چشمانت غرق شوم
افسوس كه نميتوانم آنچه كه در دل دارم بيان كنم زبانم قاصر است و دستم
ناتوان از رسم احساسم آخر چگونه ثابت كنم دوستت دارم ؟ چه كنم ؟
تو بگو ...
چگونه ميتوانم از وراي سيمهاي فلزي از اين دنياي مجازي
احساسم را به تو نشان دهم ؟
كاش فرصتي به من ميدادي ؟
كاش چشمانم را ميديدي كه عشقم رافرياد ميزنند ...
تنهايي عذابم ميدهد خسته ام از تكرار زندگي
تورا ميخواهم كه تكيه گاهم باشي
از پا افتاده ام توان ايستادن ندارم .
گناه من چيست ؟ كه دوستت دارم ميخواهم با تو باشم و در تو ذوب شوم .
بغضي گلويم راميفشارد گوشه خلوتي ميجويم تا رهايش كنم
غرورم نميگذارد اينجا گريه سر دهم
تنها تو ميتواني اشكهايم راببيني اشكي كه از چشمه قلب دردمندم جاري است
نازنينم :
باورم كن میخواهم با تو جان بگیرم ... میخواهم با تو زندگی کنم ...
دستانم دستان تو را ميجويند و اگر يكي شوند دنياي تازه اي ميسازند
از جنس عشق
ميشود دوباره فرهاد وشيريني ساخت ميتوان ليلي و مجنون بود
اگر چشمانت ياري ام كنند ...
كاش كلمات جان داشتند و ميتوانستند احساس مرا فرياد بزنند تا باورم كني
میدانم که باورم میكني و ميدانم كه دور نيست پيوند دستهايمان
به اميد آن روز. ....
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 505
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6