نوشته شده توسط : MaryaM

 

روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم..


:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , داستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 557
|
امتیاز مطلب : 657
|
تعداد امتیازدهندگان : 196
|
مجموع امتیاز : 196
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

 عشق یعنی...!

عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده با چشمان تر

عشق یعنی سر به دار آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی درجهان رسوا شدن

عشق یعنی سست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن با ساختن 

عشق یعنی زندگی را باختن

**************

عشق یعنی...!


عشق یعنی انتظار و انتظار

عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

عشق یعنی دیده بر در دوختن

عشق یعنی در فراغش سوختن

عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

عشق یعنی با پرستو پر زدن

عشق یعنی آب بر آذر زدن

**************

عشق یعنی...!


عشق یعنی ,سوز نی , آه شبان

عشق یعنی معنی رنگین کمان

عشق یعنی شاعری دل سوخته

عشق یعنی آتشی افروخته

عشق یعنی با گلی گفتن سخن 

عشق یعنی خون لاله بر چمن

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

عشق یعنی یک تیمم,یک نماز

عشق یعنی عالمی راز و نیاز

**************

عشق یعنی...!

عشق یعنی چون محمد پا به راه

عشق یعنی همچویوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن به دست

عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی همچو من دریا شدن

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود

عشق یعنی یک سلام و یک درود



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 378
|
امتیاز مطلب : 633
|
تعداد امتیازدهندگان : 189
|
مجموع امتیاز : 189
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

 و خداوند عشق را آفرید

راستش تازگی ها این قدر از خدا فاصله گرفتم که کم کم خودم دارم ار روی خودم خجالت می کشم 

هر وقت تو آیینه به خودم نگاه می کنم می فهمم که چقدر نا شکرم 

به خاطره همین می خواهم این دفعه یه نیایش بنویسم یه دعا از ته قلب 

پس می نویسم از عشق 

رودها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند

کوه ها و قله ها و دریاها و موج ها زندگی پیدا می کنند

و انسان ها همه انسان ها با عشق 

فقط با عشق 

پس بار خدایا بر من رحم کن 

بر من که می دانم انسانم رحم کن

باشد که خانه ای نداشته باشم 

باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم 

باشد که دست و پایی نداشته باشم

اما نباشد 

هرگز نباشد که در قلبم عشق نباشد 

هرگز نباشد

هرگز 

آمین



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 586
|
امتیاز مطلب : 629
|
تعداد امتیازدهندگان : 187
|
مجموع امتیاز : 187
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM
اون رفت...... خیلی راحت تر از اونی که فکرشو میکرد،

یادم میاد یه روز بهم گفت:بدون من میمیره، 

اما حالا.....

کو؟ کجاست؟ کو اونی که می گفت بدون من میمیره؟ 

میدونی چیه؟ دلم واسه خودم خیلی می سوزه، وقتی یادم 

میاد چه جوری حاضر بودم جونمو براش بدم،

حتی قطره های اشکمو ندید. همون اشکایی که هر موقع از 

چشمام جاری می شد ، می گفت: وقتی گریه می کنی و این 

اشکارو گونه هات می لغزه،انگار آسمون رو سرم خراب 

میشه ، اما چه آسون از کنار قطره قطره ی اشکام گذشت و 

هیچ اعتنایی نکرد. ولی حیف اشکام، آخه خودم اونو توی 

اشکام دیدم و میدونم اگه از چشمام بیفته دیگه نمی بینمش. 

پس اشکامو تو یه تنگ بلور پیش خودم نگه میدارم تا 

اگه شاید یه روزی برگشت اون تنگ بلور و نشونش بدم 

و بگم: بی انصاف ببین دونه به دونه ی این اشکارو 

واسه تو ریختم.واسه تویی که به قول خودت تحمل دیدن 

حتی یه قطره اش رو نداشتی.


:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 699
|
امتیاز مطلب : 634
|
تعداد امتیازدهندگان : 191
|
مجموع امتیاز : 191
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

 هر گاه از غرور آکنده باشی عشق ناپدید می شود




عشق در نیستی خانه دارد



همه انسانها عاشق به دنیا می آیند



تنها اندوهی که لذت بخش است اندوه عشق است



همه چیز بجز عشق نابیناست



عشق بزرگترین هدیه خداست



زبان قادر به حمل عشق نیست



عشق گلی بسیار ظریف و ******نده است



عشق یک اینه است



انسان بدون عشق تاریکی مطلق است



عشق رقص زندگیست



عشق رام شدنی نیست



هزگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق



زندگی رازیست برای عشق ورزیدن



عشق شرط نمی شناسد



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 625
|
تعداد امتیازدهندگان : 188
|
مجموع امتیاز : 188
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

 مضراب دل 


تو جا در عرش اعلا داری ای عشق

خبر از راز دلها داری ای عشق

تو پاکی مثل مریم مثل رویا

دلی همرنگ دریا داری ای عشق

تو با من مثل خون من عجینی

جوا بی بی معما داری ای عشق

تو تسکینی برای هر دل زار

دوای خستگیها داری ای عشق

دلم می سوزد از معنای انسان

تو زیبایی معنا داری ای عشق

بزرگی"بی نیازی"پرشکوهی

تو نور طور سینا داری ای عشق

بود نام تو مضراب دل من

تو نام بار الها داری ای عشق



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 691
|
امتیاز مطلب : 620
|
تعداد امتیازدهندگان : 188
|
مجموع امتیاز : 188
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

 در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود
، فضيلتها و تباهيها دور هم جمع شدند؛ خسته تر و کسل تر از هميشه!
ناگهان ذکاوت ايستاد و گفت بياييد يک بازي بکنيم مثلآ قايم باشک!
همه از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد من چشم مي گذارم! و از آنجايي که هيچکس نمي خواست به دنبال ديوانگي بگردد همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد!
ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروع کرد به شمردن: يک...دو...سه 
همه رفتند تا جايي پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آويزان کرد!
خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد!
اصالت در ميان ابرها مخفي گشت!
هوس به مرکز زمين رفت.
دروغ گفت زير سنگي پنهان مي شوم اما به ته دريارفت!
طمع داخل کيسه اي که خودش دوخته بود پنهان شد!
و ديوانگي مشغول شمردن بود:
هفتادونه...هشتاد...هشتادويک
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد! و جاي تعجب نيست چون همه مي دانيم پنهان کردن عشق مشکل است!
در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد:
نودوپنج...نودوشش...نودوهفت...
هنگامي که ديوانگي به صد رسيد، عشق پريد و در يک بوته گل رز پنهان شد.
ديوانگي فرياد زد:
دارم ميام دارم ميام .
و اولين کسي را که پيدا کرد تنبلي بود! زيرا تنبلي تنبلي اش آمده بود که جايي پنهان شود!!
و لطافت رايافت که به شاخ ماه آويزان بود.
دروغ ته درياچه
هوس در مرکز زمين
...
يکي يکي همه را پيدا کرد.
به جز عشق!
او از يافتن عشق نااميد شده بود.
حسادت در گوشهايش زمزمه کرد :
تو بايد عشق را پيدا کني و او پشت بوته گل رز است!
ديوانگي شاخه اي چنگک مانند را از درختي کند و با شدت وهيجان زياد آن را در بوته گل رز فرو کردو دوباره و دوباره تا با صداي ناله اي متوقف شد.
عشق از پشت بوته بيرون آمد.با دستهايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون مي زد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند.
اوکور شده بود!
ديوانگي گفت:
من چه کردم من چه کردم چگونه مي توانم تو را درمان کنم.
عشق جواب داد تو نمي تواني مرا درمان کني اما اگر مي خواهي کاري بکني راهنماي من شو!!!
و اينگونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و ديوانگي همواره در کنار اوست



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 583
|
امتیاز مطلب : 623
|
تعداد امتیازدهندگان : 189
|
مجموع امتیاز : 189
تاریخ انتشار : 12 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM


امروز دلم هواي با تو بودن كرده چشمانم شوق نگاه تو را دارد
كاش ميتوانستم لحظه اي ببينمت و دوباره در درياي چشمانت غرق شوم
افسوس كه نميتوانم آنچه كه در دل دارم بيان كنم زبانم قاصر است و دستم
ناتوان از رسم احساسم آخر چگونه ثابت كنم دوستت دارم ؟ چه كنم ؟
تو بگو ...
چگونه ميتوانم از وراي سيمهاي فلزي از اين دنياي مجازي
احساسم را به تو نشان دهم ؟
كاش فرصتي به من ميدادي ؟
كاش چشمانم را ميديدي كه عشقم رافرياد ميزنند ...
تنهايي عذابم ميدهد خسته ام از تكرار زندگي
تورا ميخواهم كه تكيه گاهم باشي
از پا افتاده ام توان ايستادن ندارم .
گناه من چيست ؟ كه دوستت دارم ميخواهم با تو باشم و در تو ذوب شوم .
بغضي گلويم راميفشارد گوشه خلوتي ميجويم تا رهايش كنم
غرورم نميگذارد اينجا گريه سر دهم
تنها تو ميتواني اشكهايم راببيني اشكي كه از چشمه قلب دردمندم جاري است
نازنينم :
باورم كن میخواهم با تو جان بگیرم ... میخواهم با تو زندگی کنم ...
دستانم دستان تو را ميجويند و اگر يكي شوند دنياي تازه اي ميسازند
از جنس عشق
ميشود دوباره فرهاد وشيريني ساخت ميتوان ليلي و مجنون بود
اگر چشمانت ياري ام كنند ...
كاش كلمات جان داشتند و ميتوانستند احساس مرا فرياد بزنند تا باورم كني
میدانم که باورم میكني و ميدانم كه دور نيست پيوند دستهايمان
به اميد آن روز. ....



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 503
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 8 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM


گفتم : می مانم تا ابد
تا هر زمان که تو بخواهی
گفتی : می دانم
گفتم : چشمانت را در بهترين نقطه دلم قاب کرده ام برای هميشه هر گوشه دلم
را که می بينم تو هم آن جايی .
گفتی : می دانم
گفتم : برای من از تو دوست داشتنی تر وجود ندارد
باز هم گفتی می دانم .
امروز چندمين روز است که تو رفته ای و من هيچ گاه اين را نمی دانستم
که تو برای من به ياد من و دوست دار من نيستی
باز هم می گويم : منتظرت می مانم شايد فقط شايد روزی برگردی....



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 513
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 8 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

 

                    


معلم پرسيد عشق چند بخشه؟ زود دستم رو بالا گرفتم گفتم: يك بخش. اما از وقتي كه تو رو شناختم فهميدم عشق 3 بخشه: عطش ديدن تو.....شوق با تو بودن.....و اندوه بي تو بودن

 
 


 
 
 
امروز دلم خيلي گرفته خيلي خيلي گرفته بابا منم آدمم مگه يه آدم چقدر ميتونه تحمل كنه خدا كجاس چرا صدامو نميشنوه ؟ دارم ديوونه ميشم خسته شدم از اين دنيا كي تموم ميشه؟ كي اين دنياي لعنتي تموم ميشه ؟ تا كي بايد الكي خودمو بزنم به خوشي و تو تنهايي خودم بشينم زار زار گريه كنم كم آوردم بدجوري كم آوردم كجا رو اشتباه كردم كه خدا داره اينجوري تلافي ميكنه؟چقدر صبر كنم؟ تا كي؟ كي تموم ميشه؟جرم من عشقه حكمشم يه عمر زجر مگه من گناه كردم؟دلم ميخواد برم نميدونم كجا ولي دلم ميخواد برم يه جايي كه تنها باشم تنهاي تنها خسته شدم
 

عاشقی گناهه چون زندگی آدم و می گیره...!!! چون آدمو به دره نیستی میندازه...!!!چون آدم وقتی عاشق میشه حتی خدا رو هم فراموش می کنه....!!!عاشقی گناهه چون به خاطر معشوقت خیلی کارها رو می کنی که گناه داره ولی تو به خاطر این که معشوقت از دستت راضی باشه با این که می دونی اون کار گناه داره ولی بازم انجامش میدی...عاشقی گناهه چون...!!!



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 466
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM


 

خدا رو میخوام نه واسه اینکه ازش چیزی بخوام

خدا رو میخوام نه واسه مشکل و حل غصه هام
خدا رو دوست نه واسه جهنم و بهشت
خدا رو دوست دارم ولی نه واسه زیبا و زشت
خدا رو میخوام نه واسه سکه و سکو یا مقام
خدا رو میخوام که فقط تو رو نگه داره برام
خدا رو دوست دارم واسه اینکه تو رو بهم داده
خدا رو دوست دارم چون عاشق بودن و یادم داده
خدا رو دوست دارم چون عاشقا رو خیلی دوست داره
خدا رو دوست دارم چون عاشقو تنها نمیزاره

خدا رو دوست دارم وخدا رو میخوام نه واسه اینکه ازش چیزی بخوام

خدا رو میخوام نه واسه مشکل و حل غصه هام
خدا رو دوست نه واسه جهنم و بهشت
خدا رو دوست دارم ولی نه واسه زیبا و زشت
خدا رو میخوام نه واسه خودم که باشم یا برم
خدا رو میخوام نه واسه روزای تلخ اخرم
خدا رو میخوام نه واسه سکه و سکو یا مقام
خدا رو میخوام که فقط تو رو نگه داره برام
خدا رو دوست دارم واسه اینکه تو رو بهم داده
خدا رو دوست دارم چون عاشق بودن و یادم داده
خدا رو دوست دارم اخه همیشه لبخند میزنه
خدا رو دوست دارم واسه اینکه من و تو با همیم
خدا رو دوست دارم که میدونه ما عاشق همیمسه اینکه حواسش با منه
خدا رو دوست دارم اخه همیشه لبخند میزنه
خدا رو دوست دارم واسه اینکه من و تو با همیم

خدا رو دوست دارم که میدونه ما عاشق همیم 




:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 499
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

 

من تموم قصه هام قصه ی توست



اگه غمگینه، اگه غمگینه اون از قصه ی توست



یه دفه مثل یه آهو توی صحراها رمیدی



بس که چشم تو قشنگ بود گله ی گرگ و ندیدی



دل نبود توی دلم



تو رو گرگا نبینن



اونا با دندون تیز



به کمینت نشینن



الهی من فدای تو



چیکار کنم برای تو



اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو

یه دفه مثل پرنده قفس عشقو شکستی



پر زدی تو آسمونا رفتی اون دورا نشستی



دل نبود توی دلم



گم نشی تو کوچه باغا



غروبا که تاریکه



نریزن سرت کلاغا



نخوره سنگی به بالت پرت نشه فکر و خیالت



من تموم قصه هام قصه ی توست



اگه غمگینه اون از قصه ی توست



یه دفه مثل یه گل، رفتی تو دست خزون



سیل و بارون و تگرگ میومد از آسمون



بردم تو گلخونه



که نریزه رو سرت



که یه وقت خیس نشه



یخ کنه بال و پرت



نشکنی زیر تگرگ



نریزه از تو یه برگ



من تموم قصه هام قصه ی توست



یه دفه مثل یه شمع داشتی خاموش میشدی



آره پروانه شدم که پرام سوخته شه



که آتیش دل تو به دلم دوخته شه



که بسوزه پر و بالم



که راحت بشه خیالم



دارم از تو می نویسم



تو که غم داره نگات



اگه دوست داشتی بگو، تا بازم بگم برات



اینقده می گم تا خسته شم



با عشق تو شکسته شم



من تموم قصه هام غصه ی توست




:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 549
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

 

 

 

 

 

 

..دلم تنگ است...



...نمی دانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی...



...پریشان حالم و بی تاب می گریم



و قلبم بی امان محتاج مهر توست...



...نمی دانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم من...



...به دنبال تو همچون کودکی هستم



و معصومانه می جویم پناه شانه هایت را



که شاید اندکی آرام گیرد دل...



...دلم تنگ است...



...و تنهایم و تنهایی به لب می آورد جانم...



...بیا تا با تو گویم از هیاهوی غریب دل که بی پروا...



...تلنگر می زند بر من و می گوید به من نزدیک نزدیکی...



...به دنبال تو می گردم به سویت پیش می آیم...



...چه شیرین است پر از احساس یک خوشبختی نابم...



...پر از امید سبز خواب دیدارم



و می خوام که نامت رو به لوح سینه بنگارم...



...و نجوایی کنم در دل و گویم تا ابد :



......من دوســـــــــتت دارم......

 

 

 




:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

محاكمه عشق

 

جلسه محاکمه عشق بود و عقل که قاضی این جلسه بود، عشق را محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی کرد. قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند. قلب شروع کرد به طرفداری از عشق، آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن او را داشتی؟ ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟ و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید حالا چرا این چنین با او مخالفید؟

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند. تنها عقل وقلب درجلسه ماندند. 

عقل گفت: دیدی ای قلب؟ همه از عشق بیزارند ولی من متحیرم با وجودی که عشق از همه بیشتر تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی؟

 

قلب نالید و گفتمن بدون عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار می کند و فقط با عشق می توانم یک قلب واقعی باشم، پس من همیشه از عشق حمایت ميكنم

 

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 237
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM


سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا برجاست

سلام بر روي ماه تو عزيز دل سلام از ماست

تو يك روياي كوتاهي دعاي هر سحر گاهي

شدم خواب عشقت چون مرا اينگونه ميخواهي

من ان خاموش خاموشم كه با شادي نمي جوشم

ندارم هيچ گناهي جز كه از تو چشم نمي پوشم

دو غم در شكل اوازي شكوه اوج پروازي

نداري هيچ گناهي جز كه بر من دل نمي بازي

مرا ديوانه مي خواهي ز خود بي گانه ميخواهي

مرا دل باخته چون مجنون ز من افسانه مي خواهي

شدم بيگانه با هستي ز خود بي خودتر از مستي

نگاهم كن نگاهم كن شدم هر انچه ميخواستي

بكش اي دل شهامت كن مرا از غصه راحت كن

شدم انگشت نماي خلق مرا تو درس عبرت كن

نكن حرف مرا باور نيابي از من عاشق تر

نميترسم من از اقرار گذشت اب از سرم ديگر

سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا بر جاست



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 284
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : MaryaM

بی قرارم ، واسه چشمات ، اون نگاهی که به یک دنیا می ارزه
میخوام از تو ، بنویسم ، اما اسمت که میاد دستم می لرزه
چیکه چیکه آب شدم من ، وقتی گفتی نمیخام با تو بمونم
حال تنها ، یه پریشون ؛ خیلی وقته که دیگه بی هم زبونم

***

***
دل من باز گریست ، قلب من باز ترك خورد و شكست ، باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت می خواندم
كه به آسانی از این شهر سفر خواهی كرد ، و از این عشق گذر خواهی كرد
و نخواهی فهمید ...
بی تو این باغ پر از پاییز است! ...

روزگاري رفت و من در هر زمان آزمودم رنج غربت را بسي
درد « غربت » ميگدازد روح را ؛ جز غريب اين را نميداند كسي
هست غربت گونه گون در روزگار ، محنت غربت بسي مرگ آور است
از هزاران غربت اندوه خيز
غربت بي همزباني بدتر است



من دلم تنگ کسیست که به دلتنگی من می خندد

باور عشق برایش سخت است ...

ای خدا باز به یاری نسیم سحری

می شود آیا باز دل به دل نازک من بربندد ...



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 359
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد