روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم..
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
داستان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 556
در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود
، فضيلتها و تباهيها دور هم جمع شدند؛ خسته تر و کسل تر از هميشه!
ناگهان ذکاوت ايستاد و گفت بياييد يک بازي بکنيم مثلآ قايم باشک!
همه از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد من چشم مي گذارم! و از آنجايي که هيچکس نمي خواست به دنبال ديوانگي بگردد همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد!
ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروع کرد به شمردن: يک...دو...سه
همه رفتند تا جايي پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آويزان کرد!
خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد!
اصالت در ميان ابرها مخفي گشت!
هوس به مرکز زمين رفت.
دروغ گفت زير سنگي پنهان مي شوم اما به ته دريارفت!
طمع داخل کيسه اي که خودش دوخته بود پنهان شد!
و ديوانگي مشغول شمردن بود:
هفتادونه...هشتاد...هشتادويک
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد! و جاي تعجب نيست چون همه مي دانيم پنهان کردن عشق مشکل است!
در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد:
نودوپنج...نودوشش...نودوهفت...
هنگامي که ديوانگي به صد رسيد، عشق پريد و در يک بوته گل رز پنهان شد.
ديوانگي فرياد زد:
دارم ميام دارم ميام .
و اولين کسي را که پيدا کرد تنبلي بود! زيرا تنبلي تنبلي اش آمده بود که جايي پنهان شود!!
و لطافت رايافت که به شاخ ماه آويزان بود.
دروغ ته درياچه
هوس در مرکز زمين
...
يکي يکي همه را پيدا کرد.
به جز عشق!
او از يافتن عشق نااميد شده بود.
حسادت در گوشهايش زمزمه کرد :
تو بايد عشق را پيدا کني و او پشت بوته گل رز است!
ديوانگي شاخه اي چنگک مانند را از درختي کند و با شدت وهيجان زياد آن را در بوته گل رز فرو کردو دوباره و دوباره تا با صداي ناله اي متوقف شد.
عشق از پشت بوته بيرون آمد.با دستهايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون مي زد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند.
اوکور شده بود!
ديوانگي گفت:
من چه کردم من چه کردم چگونه مي توانم تو را درمان کنم.
عشق جواب داد تو نمي تواني مرا درمان کني اما اگر مي خواهي کاري بکني راهنماي من شو!!!
و اينگونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و ديوانگي همواره در کنار اوست
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 583
امروز دلم هواي با تو بودن كرده چشمانم شوق نگاه تو را دارد كاش ميتوانستم لحظه اي ببينمت و دوباره در درياي چشمانت غرق شوم افسوس كه نميتوانم آنچه كه در دل دارم بيان كنم زبانم قاصر است و دستم ناتوان از رسم احساسم آخر چگونه ثابت كنم دوستت دارم ؟ چه كنم ؟ تو بگو ... چگونه ميتوانم از وراي سيمهاي فلزي از اين دنياي مجازي احساسم را به تو نشان دهم ؟ كاش فرصتي به من ميدادي ؟ كاش چشمانم را ميديدي كه عشقم رافرياد ميزنند ... تنهايي عذابم ميدهد خسته ام از تكرار زندگي تورا ميخواهم كه تكيه گاهم باشي از پا افتاده ام توان ايستادن ندارم . گناه من چيست ؟ كه دوستت دارم ميخواهم با تو باشم و در تو ذوب شوم . بغضي گلويم راميفشارد گوشه خلوتي ميجويم تا رهايش كنم غرورم نميگذارد اينجا گريه سر دهم تنها تو ميتواني اشكهايم راببيني اشكي كه از چشمه قلب دردمندم جاري است نازنينم : باورم كن میخواهم با تو جان بگیرم ... میخواهم با تو زندگی کنم ... دستانم دستان تو را ميجويند و اگر يكي شوند دنياي تازه اي ميسازند از جنس عشق ميشود دوباره فرهاد وشيريني ساخت ميتوان ليلي و مجنون بود اگر چشمانت ياري ام كنند ... كاش كلمات جان داشتند و ميتوانستند احساس مرا فرياد بزنند تا باورم كني میدانم که باورم میكني و ميدانم كه دور نيست پيوند دستهايمان به اميد آن روز. ....
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 503
گفتم : می مانم تا ابد
تا هر زمان که تو بخواهی
گفتی : می دانم
گفتم : چشمانت را در بهترين نقطه دلم قاب کرده ام برای هميشه هر گوشه دلم
را که می بينم تو هم آن جايی .
گفتی : می دانم
گفتم : برای من از تو دوست داشتنی تر وجود ندارد
باز هم گفتی می دانم .
امروز چندمين روز است که تو رفته ای و من هيچ گاه اين را نمی دانستم
که تو برای من به ياد من و دوست دار من نيستی
باز هم می گويم : منتظرت می مانم شايد فقط شايد روزی برگردی.... :: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 512
معلم پرسيد عشق چند بخشه؟ زود دستم رو بالا گرفتم گفتم: يك بخش. اما از وقتي كه تو رو شناختم فهميدم عشق 3 بخشه: عطش ديدن تو.....شوق با تو بودن.....و اندوه بي تو بودن
امروز دلم خيلي گرفته خيلي خيلي گرفته بابا منم آدمم مگه يه آدم چقدر ميتونه تحمل كنه خدا كجاس چرا صدامو نميشنوه ؟ دارم ديوونه ميشم خسته شدم از اين دنيا كي تموم ميشه؟ كي اين دنياي لعنتي تموم ميشه ؟ تا كي بايد الكي خودمو بزنم به خوشي و تو تنهايي خودم بشينم زار زار گريه كنم كم آوردم بدجوري كم آوردم كجا رو اشتباه كردم كه خدا داره اينجوري تلافي ميكنه؟چقدر صبر كنم؟ تا كي؟ كي تموم ميشه؟جرم من عشقه حكمشم يه عمر زجر مگه من گناه كردم؟دلم ميخواد برم نميدونم كجا ولي دلم ميخواد برم يه جايي كه تنها باشم تنهاي تنها خسته شدم
عاشقی گناهه چون زندگی آدم و می گیره...!!! چون آدمو به دره نیستی میندازه...!!!چون آدم وقتی عاشق میشه حتی خدا رو هم فراموش می کنه....!!!عاشقی گناهه چون به خاطر معشوقت خیلی کارها رو می کنی که گناه داره ولی تو به خاطر این که معشوقت از دستت راضی باشه با این که می دونی اون کار گناه داره ولی بازم انجامش میدی...عاشقی گناهه چون...!!!
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 466
خدا رو میخوام نه واسه مشکل و حل غصه هام خدا رو دوست نه واسه جهنم و بهشت خدا رو دوست دارم ولی نه واسه زیبا و زشت خدا رو میخوام نه واسه سکه و سکو یا مقام خدا رو میخوام که فقط تو رو نگه داره برام خدا رو دوست دارم واسه اینکه تو رو بهم داده خدا رو دوست دارم چون عاشق بودن و یادم داده خدا رو دوست دارم چون عاشقا رو خیلی دوست داره خدا رو دوست دارم چون عاشقو تنها نمیزاره
خدا رو دوست دارم وخدا رو میخوام نه واسه اینکه ازش چیزی بخوام
خدا رو میخوام نه واسه مشکل و حل غصه هام خدا رو دوست نه واسه جهنم و بهشت خدا رو دوست دارم ولی نه واسه زیبا و زشت خدا رو میخوام نه واسه خودم که باشم یا برم خدا رو میخوام نه واسه روزای تلخ اخرم خدا رو میخوام نه واسه سکه و سکو یا مقام خدا رو میخوام که فقط تو رو نگه داره برام خدا رو دوست دارم واسه اینکه تو رو بهم داده خدا رو دوست دارم چون عاشق بودن و یادم داده خدا رو دوست دارم اخه همیشه لبخند میزنه خدا رو دوست دارم واسه اینکه من و تو با همیم خدا رو دوست دارم که میدونه ما عاشق همیمسه اینکه حواسش با منه خدا رو دوست دارم اخه همیشه لبخند میزنه خدا رو دوست دارم واسه اینکه من و تو با همیم
خدا رو دوست دارم که میدونه ما عاشق همیم
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 499
جلسه محاکمه عشقبود و عقل که قاضی این جلسه بود، عشق را محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز یعنیفراموشی کرد. قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند. قلب شروعکرد به طرفداری از عشق، آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن او را داشتی؟ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟ و شما پاها که همیشه آماده رفتنبه سویش بودید حالا چرا این چنین با او مخالفید؟
همه اعضا رویبرگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند. تنها عقل وقلب درجلسه ماندند.
عقل گفت: دیدی ایقلب؟ همه از عشق بیزارند ولی من متحیرم با وجودی که عشق از همه بیشتر تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی؟
قلب نالید و گفت: من بدون عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل راتکرار می کند و فقط با عشق می توانم یک قلب واقعی باشم، پس من همیشه از عشق حمایت ميكنم
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 235
بی قرارم ، واسه چشمات ، اون نگاهی که به یک دنیا می ارزه
میخوام از تو ، بنویسم ، اما اسمت که میاد دستم می لرزه
چیکه چیکه آب شدم من ، وقتی گفتی نمیخام با تو بمونم
حال تنها ، یه پریشون ؛ خیلی وقته که دیگه بی هم زبونم
***
***
دل من باز گریست ، قلب من باز ترك خورد و شكست ، باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت می خواندم
كه به آسانی از این شهر سفر خواهی كرد ، و از این عشق گذر خواهی كرد
و نخواهی فهمید ...
بی تو این باغ پر از پاییز است! ...
روزگاري رفت و من در هر زمان آزمودم رنج غربت را بسي
درد « غربت » ميگدازد روح را ؛ جز غريب اين را نميداند كسي
هست غربت گونه گون در روزگار ، محنت غربت بسي مرگ آور است
از هزاران غربت اندوه خيز
غربت بي همزباني بدتر است
من دلم تنگ کسیست که به دلتنگی من می خندد
باور عشق برایش سخت است ...
ای خدا باز به یاری نسیم سحری
می شود آیا باز دل به دل نازک من بربندد ...
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 358